1

گفتگویی خواندنی با محمدحسن شمس‌فرد شریک ۶۰ساله اسدالله عسگراولادی /دو میز بود در یک دفتر؛ من کنار اسدالله و اسدالله کنار من

اسدالله عسگراولادی در مصاحبه‌ای گفته بود:«یکى از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس ۵۰ سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم». حال، محمدحسن شمس فرد رفیق و شریک همیشگی او در گفت‌وگو با «پایگاه خبری اتاق ایران» از نحوه آشنایی و همکاری با نوجوانی می‌گوید که امروز او را به عنوان یکی از پرچمداران صادرات ایران می‌دانند.

 

اسدالله عسگر اولادی از بنیانگذاران پارلمان بخش خصوصی در دوره انقلاب اسلامی و عضو اسبق هیات رئیسه اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران که نمایندگان بخش خصوصی او را با صفاتی چون صادق، سالم، خدمتگزار اقتصاد ایران، الگوی تجارت و مرد میدان‌های عمل توصبف می‌کردند، جمعه گذشته در اثر عارضه مغزی در گذشت.

 

جوانی که در سن ۲۴ سالگی با قسط و تخفیف حجره‌ای به مبلغ ۴ هزار تومان در بازار تهران خریداری کرد و به فروش خشکبار اختصاص داد، به یکی از بزرگترین تاجران خشکبار تبدیل شد. حاج اسدالله عسگر اولادی اصولی در تجارت داشت که به برخی از آنها در مصاحبه‌هایی که داشت اشاره کرده بود؛ او بهمن ماه سال ۹۰ در گفت‌وگو با یکی از خبرگزاری‌ها گفته بود:«یکى از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس‌فرد ۵۰ سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم».

 

با گذشت حدود هشت سال از انتشار این مصاحبه و دو روز پس از اتمام این شراکت، محمدحسن شمس فرد رفیق ۶۰ ساله حاج اسدالله عسگراولادی از نحوه آشنایی با نوجوانی می‌گوید که امروز او را به عنوان یکی از پرچمداران صادرات ایران توصیف می‌کنند، می‌گوید: واسطه آشنایی ما، دایی‌هایمان بودند. هر دو بازرگان بودند و من و اسدالله پیش آنها شاگردی می‌کردیم. در رفت‌وآمدهایی که باهم داشتند من هم با اسدلله آشنا شدم. بعدترها با هم کلاس شبانه رفتیم تا اینکه هر دو دیپلم گرفتیم و دانشگاه رفتیم.

 

از همان زمان به فکر این بودیم که از دایی‌هایمان جدا شویم؛ البته با اجازه آنها. حساب و کتاب آن زمان مانند حالاها نبود. از همان زمان، اسدالله عشق به صادرات داشت. می‌خواست در این حوزه کار اساسی کند. دایی اسدالله که او چندین سال پیشش شاگرد بود، در صادرات فعالیت می‌کرد. زمانی هم که حرف جدا شدن از دایی‌هایمان به میان کشیده شد، تاکید داشت که می‌خواهد در عرصه صادرات کار کند. بر عکس او، دایی من در حوزه واردات چای، قند و شکر کار می‌کرد و با اینکه من آن زمان با چند و چون واردات آشنایی داشتم اما وقتی اسدالله اصرار کرد که در صادرات با هم کار کنیم، قبول کردم. ابتدا با هم جایی را گرفتیم تا باهم کار کنیم و وقت بیشتری بگذرانیم؛ مشورت و تحقیق بسیاری کردیم تا اینکه اولین کارمان را با دانه‌های روغنی آغاز کردیم، بعد خشکبار؛ بعدترها برای اینکه بتوانیم بهتر کار کنیم، شرکت حساس را تاسیس کردیم.

 

محمدحسن شمس‌فرد، جدا از روابط کاری، تاکید می‌کند: بچه‌هایمان با هم بزرگ شدند و به قولی من و اسدالله از همان ابتدا هم‌سفره بودیم.

 

پیرمرد مکثی می‌کند، آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: حالا که نگاه می‌کنم مطمئن می‌شوم که واقعا از صفر شروع کردیم. اسدالله خانواده پولداری نداشت اما در عوض همت و پشتکار فراوانی داشت. شب‌های بسیاری بود که دوتایی تا ۱۲ شب کار می‌کردیم، آن زمان که مثل الان نبود همه کارها ماشینی انجام شود. مجبور بودیم بمانیم، نامه بنویسیم تا شبانه ببریم تلگراف‌خانه؛ من در صف تلگراف‌های داخلی می‌ایستادم و اسدالله هم در صف تلگراف‌های خارجی تا برای این و آن نامه بفرستیم. اگر همت و پشتکار نداشتیم، فکر می‌کنید می‌توانستیم به اینجاها برسیم؟

 

او اما جز پشتکار، رمز موفقیت خود و شریک ۶۰ ساله‌اش را در یک جمله دیگر خلاصه می‌کند و می‌گوید: شما مطمئن باشید کسی نیست که سالم کار کند اما به جایی نرسد.

 

شمس‌فرد در مرور خاطرات ۶۰ ساله از اسدالله عسگر اولادی، به نحوه ورود او به بخش خصوصی اشاره می‌کند: آن زمان برای دریافت کارت بازرگانی سن قانونی تعریف شده بود. یادم هست که اسدالله یک یا دو سال کمتر از آن سن را داشت، برای همین نمی‌توانست کارت بگیرد. اما به سفارش دایی‌اش امتحان شفاهی داد و قبول هم شد. بعدتر به فرمان امام خمینی (ره) او جزو اولین کسانی بود که اتاق بازرگانی بعد از انقلاب را تاسیس کردند و از همان زمان هم مردانه پای کار ایستاد. بعضی وقت‌ها دو سه ساعت بیشتر در دفتر نبود و مابقی ساعت‌ها را در اتاق بازرگانی می‌ماند تا به کار مردم رسیدگی کند. حالا از همان اولین‌هایی که اتاق بازرگانی را تاسیس کرده‌اند، فکر می‌کنم اکثرشان فوت کرده‌اند. روحشان شاد.

 

شمس فرد در پاسخ به این سوال که هیچ زمان تصمیم نگرفتید از هم جدا شوید؟ خنده‌ای می‌کند و بعد دوبار پشت سر هم می‌گوید: نه، نه. وقتی تصمیم گرفتیم با هم کار کنیم، دلمان می‌خواست؛ با عشق شروع کردیم و هیچ‌زمان هم دلمان نخواست از هم جدا شویم. حتی وقتی دفتر کار را هم عوض می‌کردیم و کارمان با هم فرق داشت، هیچ وقت اتاق‌هایمان از هم جدا نبود. حتی منشی جداگانه هم نداشتیم؛ همیشه دو میز بود در یک دفتر، من، کنار اسدالله و اسدالله کنار من.

جدا از عشق به کار، محمدحسن شمس فرد، «اعتماد» را دیگر رمز موفقیت کاری خودش و حاج اسدالله در طول این مدت می‌داند: دو شریک برای اینکه شریک باقی بمانند و شراکت آنها توسعه پیدا کند لازم است که وقتی به هم نگاه می‌کنند، درست عمل کنند. مطمئن بودیم که هر دو درست قدم برمی‌داریم و همین‌ هم شد رمز ماندگاری شراکتمان. او اما تاکید می‌کند: از همان اول کار وقتی می‌خواستیم کاری را انجام دهیم، ابتدا با هم مشورت می‌کردیم و بعد اجرا می‌کردیم. اگر قرار بود حاج اقا عسگراولادی چیزی بگوید و من پافشاری کنم و کوتاه نیایم یا برعکس که شراکتمان تا این سال‌ها دوام نمی‌آورد.

او همانطور که خاطراتش را با حاج اسدالله مرور می‌کند، از قول و قرارهایی می‌گوید که این دو شریک ۶۰ ساله از همان ابتدای کار با هم گذاشتند: از همان اول که با هم شریک شدیم، قرار گذاشتیم که سهمی از درآمدمان را به مستمندان اختصاص دهیم. یادم می‌آید همان روزی که تصمیم به این کار گرفتیم، نزدیک عید بود و به پیشنهاد اسدالله حدود ۲۵ دست لباس برای یک مدرسه پسرانه گرفتیم. شاکرم که هر چقدر خدا به کسب و کارمان برکت داده این قول را فراموش نکردیم.

شمس فرد در ادامه به دیگر ویژگی‌های شریک ۶۰ ساله‌اش اشاره می‌کند: «اسدالله، کاسب جزء بود» ؛ وقتی می‌بینم دیگرانی که تازه دو روز است پیدایشان شده، برج‌های آنچنانی می‌سازند و سری در سرها درمی‌آورند آن وقت ما که ۶۰ سال کار کرده‌ایم، نتوانستیم نصف این کارها را انجام دهیم، باید خودمان را کاسب جزء بنامیم دیگر، نه؟

 

 

«اسدالله بیشتر تبلیغ صادرات می‌کرد تا واردات»، این را شمس‌فرد به عنوان دیگر ویژگی حاج اسدالله عسگر اولادی عنوان می‌کند: هر زمان که می‌خواست کاری انجام دهد اول می‌سنجید که چقدر این کار در راستای صادرات است. اتاق‌های مشترک بازرگانی ایران و چین، ایران و روسیه و ایران و استرالیا را بنیان گذاشت تا تبلیغ صادرات کند. تا اینکه این اواخر به دلیل مشکلات ارزی گلایه‌هایی داشت. حاج اسدالله عسگر اولادی روش بانک مرکزی را در مدیریت بازار ارز نمی‌پسندید و انتقادات خودش هم به این شیوه به روش‌های مختلف اعلام کرد.

شمس‌فرد در توضیح گلایه‌های حاج اسدالله عسگر اولادی از نحوه مدیریت شیوه بازار ارز می‌گوید: حرف حاج اسدالله، من و همه صادرکنندگان سال‌های سال این است که اگر دولت می‌خواهد تصمیمی بگیرد، حداقل نظرات بخش خصوصی یا کسانی که فعال این حوزه هستند جویا شود اما متاسفانه روال این شده که تصمیم‌ها پشت درهای بسته گرفته شود.

 

شریک همیشگی حاج اسدالله عسگر اولادی گلایه‌هایی هم دارد: خیلی‌ها می‌خواهند وارد صادرات شوند. در روزهایی که دفتر بودیم نامه‌های بسیاری برایمان می‌نوشتند، از حاج اسدالله وقت مشاوره حضوری می‌گرفتند اما واقعیت این است که هیچکدام از اینها اهل کار نبودند. کسی که اهل عمل باشد خودش گیرودار کار را درمی‎آورد و بعد مشورت‌خواهی می‌کند که راه درست کدام است. نه اینکه بخواهد از اول پیش ما و امثال ما کار کند تا بعدا مستقل شود.

 

او پس از مرور ۶۰سال خاطره از شریک دوران جوانی و پیری، ابزار امیدواری می‌کند که شخصیتی مانند حاج اسدالله عسگر اولادی که هم در اقتصاد و هم در سیاست و امور بین‌الملل کاربلد باشد، به میدان بیاید. شمس فرد تاکید می‌کند: آنقدر جوانان فعال و فهیم داریم که اگر دولت به آن‌ها میدان دهد، می‌توانند کارهای بسیاری برای کشور انجام دهند.

 

شمس‌فرد در پایان می‌گوید: قبل از اینکه حاج اسدالله از دنیا برود من خودم را بازنشسته کرده بودم؛ الان عرصه باید برای جوانان باشد.




اسدالله عسگراولادی،سلطان پسته و زیره کشور درگذشت

اسدالله عسگراولادی چند روز قبل به علل عارضه مغزی در بخش مراقبت های ویژه بیمارستانی بستری شده بود.

 

به گزارش اگروفودنیوز، مرحوم اسدالله عسگراولادی از برجسته‌ترین بازرگانان ایرانی، معروف‌ترین صادرکننده خشکبار ایران، عضو اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران در تمام دوران پس از انقلاب و رئیس اتاق بازرگانی و صنایع ایران و چین بود. اسدالله عسگراولادی برادر حبیب‌الله عسگراولادی از چهره های مهم  و تاثیرگذار جریان اصولگرایی بود که وی نیز چند سال قبل دارفانی را وداع گفت.

اسدالله عسگراولادی که بود؟

اسدالله عسگراولادی (زاده ۱۵ اسفند ۱۳۱۲ در چهارراه سیروس، تهران) از برجسته‌ترین بازرگانان ایرانی، معروف‌ترین صادرکننده خشکبار ایران، عضو اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران در تمام دوران پس از انقلاب، رئیس اتاق بازرگانی و صنایع ایران و چین.

برادر وی حبیب‌الله عسگراولادی از سیاست‌مداران مهم ایران بود. برخی او را یکی از ثروتمندترین افراد ایران به‌شمار آورده و ماهنامه فوربس میزان سرمایه او را حدود ۸ میلیارد دلار برآورد می‌کردند.

صادرات پسته، زیره، میوه‌جات خشک و واردات شکر و لوازم خانگی مهمترین فعالیت اقتصادی او بود. با این حال عسگراولادی خود را بازرگان کوچکی می‌دانست که در زمینه صادرات فعالیت کوچکی دارد.

اسدالله عسگراولادی از سال ۱۳۳۶ که شرکت حساس را دایر کرده تا زمان فوت صادرات کرد. او در مصاحبه‌ای با عصر ایران گفت: «من به این که میلیاردر هستم افتخار می‌کنم به این دلیل که ذره‌ای از دارایی‌هایم را با رانت وکار خلاف به دست نیاورده‌ام. حتی از گرفتن وام بانکی هم پرهیز می‌کنم و گفتم که حتی کار واردات هم نمی‌کنم. نه این که کار واردات را بد بدانم. نه بد نمی‌دانم، اما من با خودم عهد کرده‌ام کار صادرات بکنم. البته من هم سلطان میلیاردر‌های ایران نیستم.»

 

اسدالله عسگراولادی چگونه پولدار شد؟

اسدالله عسگراولادی از بزرگ ترین تجار خشکبار کشور در مطلبی که از سوی سایت اقتصاد ایرانی منتشر شده، روایت موفقیت اقتصادی خود را این گونه بیان کرده است:

من اسدالله عسگراولادى هستم و سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شدم.

خانواده‌ام متدین و در سطح پایین جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروکار نداشتند. شغل پدرم پیشه‌ورى بود و مغازه عطارى داشت. ما سه برادر بودیم که هر سه از سن ۱۲ ـ ۱۳ سالگى کار در بازار تهران را شروع کردیم. روزها کار و شب‌ها درس.

پس از گذراندن کنکور در رشته ادبیات پذیرفته شدم اما عصرهایى که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم مى‌رفتم چون ساختمان‌هاى دانشکده مقابل هم بود. گاهى سر کلاس‌هاى دانشکده حقوق هم مى‌رفتم. آن موقع رفتن به سایر دانشکده‌ها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود. کارم را از صفر شروع کردم.

اولین حقوقى که در دوره شاگردى گرفتم روزى ۲ ریال بود که مى‌شد ماهى شش تومان. تلاشم شبانه‌روزى و کار سخت بود. اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت ۵۳ تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایى سر محل به قیمت ۷۰ تومان فروختم و این اولین سود من در تجارت بود. این مربوط به سال ۱۳۲۷ است.

(تصاویر) اسدالله عسگراولادی درگذشت

تا سال ۱۳۳۴ کارمند بودم و در یک شرکتى کار مى‌کردم که فعالیتش در زمینه صادرات بود. به صادرات علاقه‌مند شدم اما پول نداشتم. تنها دارایى‌ام خانه‌اى بود که در خیابان شهید مصطفى خمینى به مبلغ ۵۶۰۰ تومان خریده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگى مى‌کردیم.

اولین ماشینم که در سال ۱۳۳۳ خریدم یک فولکس به مبلغ ۵۹۰۰ تومان بود که با همین ماشین چند کیسه خواربار از بازار مى‌خریدم و بین نانوا و بقال توزیع مى‌کردم. سال ۱۳۳۴ تصمیم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانى رفتم که کارت بازرگانى بگیرم، اما سنم اقتضا نمى‌کرد. چون حداقل باید ۲۴ ساله مى‌بودم.

نایب رئیس اتاق وقت طبق قانون مى‌توانست مرا امتحان کند. مرحوم عبدالله توسلى مرا پیش او فرستاده بود. یادم نمى‌رود ۲۰ سوال از من کرد درباره ارز کشورها، حمل جنس و غیره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نایب رئیس به معرف زنگ زد و گفت: این باید جاى من بنشیند.

۲۵ سال بعد جاى او نشستم. ۲ سال بعد با قسط و تخفیف حجره‌اى به مبلغ ۴ هزار تومان خریدم و رشته خشکبار را انتخاب کردم و هنوز بعد از ۵۴ سال در همین رشته هستم. زیره سبز را بسیار دوست داشتم. چون هم سرمایه کمى مى‌خواست و هم قیمتش ارزان بود. از کار در داخل خوشم نمى‌آمد مى‌خواستم صادرات داشته باشم. کار را در سال ۱۳۳۶ و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطى پنج تن زیره خریدم. اولین مشترى‌ام در صادرات سنگاپور بود.

با تمام دنیا از طریق اتاق‌هاى بازرگانى‌شان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با نیویورک سال ۱۳۳۰ شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزى رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبه‌اى نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ که الان ۵۱ ساله شده، روى میز نرود و معاملات شروع بشود. اما سال‌هاى واقعا سختى بود.

(تصاویر) اسدالله عسگراولادی درگذشت

در سال ۱۳۴۷ به صادرات دو قلم دیگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگى بود و پول سنگینى مى‌خواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوش‌حساب بودم به من نسیه مى‌دادند و هنر من این بود که یک ماهه آن جنس را به خارج مى‌فروختم و پولش را مى‌گرفتم.

این هنر خوش‌حسابى من عامل موفقیت من در بازار پسته بود. سال ۱۳۴۳ اولین انبارم را در خیابان تختى تهران خریدم و کارخانه زیره حساس را در مشهد تاسیس کردم که هنوز هم هست، هر سال که سودى مى‌بردم انبار و دفتر و خانه و ملک مى‌خریدم. در سراى امید که روزى درآن حجره قسطى خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.

من تاجرم و اصولى دارم؛ یکى از اصولم این است که هیچ وقت بیش از یک هفتم تنخواهم را به کسى نسیه نمى‌دهم تا اگر پولم را خورد باقى پولم محفوظ بماند. اصل بعدى‌ام این است که سعى کردم هیچ وقت بیش از نصف دارایى‌ام را نسیه نخرم. اصل دیگر این است که سعى کردم از بانک‌ها وام نگیرم. بانک‌ها بسیار سراغ من آمدند اما قبول نمى‌کردم!

(تصاویر) اسدالله عسگراولادی درگذشت

در نتیجه شب با خیال راحت به خانه مى‌رفتم و بدهکار نبودم. اگر داشتم مى‌خریدم و اگر نداشتم، نمى‌خریدم. سال ۵۵ اگرچه آدم سیاسى نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره)‌ رفتم. رفته بودم از ایشان اجازه بگیرم که در قم کارخانه بزنم و ایشان هم مرا راهنمایى کرد. یکى دیگر از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس ۵۰ سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم.

یادم نمى‌رود در اولین سفرم به نیویورک پاى ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، ۳ جمله نوشته بود: موفقیت من به این ۳ جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتى تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم. این ۳ جمله اثر زیادى روى من گذاشت. سعى کردم در تجارتم به این ۳ جمله متعهد باشم. اینها در تجارت خیلى مهم است. چون تجارت بى‌رحم است.

تجارت در محیط رقابت بى‌رحم است. این شعار هم است: اگر مى‌خواهى رقابت کنى باید با چشم بسته بى‌رحمى کنی. مى‌شود البته با رافت و مهربانى کار کنى اما آنجا که مى‌خواهى رقابت کنى نه رافت کاربرد دارد و نه مهربانى باید بى‌رحم باشى .

من از کم به زیاد رسیدم. مثالش خانه‌هایم است. اولین خانه‌ام را ۵۶۰۰ تومان ، دومى را ۳۳ هزار تومان، سومى را از درخشش وزیر فرهنگ شاه معدوم ۱۴۰ هزار تومان، چهارمى را ۵۰۰ هزار تومان و پنجمى را ۱۴۰ میلیون تومان خریدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر این خانه‌ها را هنوز دارم آنها را اجاره داده‌ام و هیچ‌ یک را نفروخته‌ام. وجوهات شرعى و …

مالیات‌هایم را داده‌ام. هرگز با دارایى چانه نمى‌زنم. انفاق مى‌کنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه مى‌سازم و خدا به من کمک کرده است. من هیچ مالى در خارج کشور ندارم. فقط دفاترى در هامبورگ ، دبى و لندن دارم که دفاتر تجارى‌ام هستند.

 

من افتخار مى‌کنم که میلیاردر هستم. همان خانه ۵۶۰۰ تومانى امروز بیش از ۵/۱ میلیارد تومان مى‌ارزد. پس میلیاردر شدن کارى ندارد. خانه‌اى که ۱۴۰هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان مى‌ارزد، خانه دیگرم در خیابان ولیعصر ۱۳۰۰ متر مساحت دارد و حساب کنید چقدر مى‌ارزد. چرا بگویم گدا هستم؟

۱۶ سال عضو هیات رئیسه اتاق بازرگانى ایران و نایب رئیس اتاق بودم. بعد از سال ۵۷ امام(ره) به ۸ نفر براى اداره اتاق حکم داد که بنده هم جزوشان بودم. از آن ۸ نفر ۴ نفر فوت کردند و ۴ نفر زنده هستند. در ۱۰ سال اول حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در ۲۰ سال بعد به آن آبرو دادم. جالب است بدانید در این ۵۴ سال تجارت در دفاترم ضرر ندادم.

 

 

در ایران ۱۰ کارخانه دارم و اظهار فقر نمى‌کنم. درآمدم و هر چه را دارم این‌گونه تقسیم کرده‌ام: ‌۲۰ درصد مال خدا، ۲۰ درصد مال انفاق، ۲۰ درصد خرج خانواده و با بقیه‌اش چیزى مى‌خرم. الان که به عنوان یک تاجر روبه‌روى شما نشسته‌ام یک ریال به هیچ بانکى بدهکار نیستم و در هیچ رانت دولتى مشارکت نکرد‌ه‌ام. در هیچ معامله دولتى هم نبوده‌ام.

من در تجارت به ۳ اصل سخت و سفت پایبند هستم: کیفیت، رقابت، خوش‌قولى، وقتى تعهد مى‌کردم براى فروش یک جنس، اگر بعد از فروش قیمت ترقى مى‌‌کرد، معامله را به هم نمى‌زدم. اما خیلى از همکاران این کار را مى‌کنند یا از کیفیت مى‌زنند تا ضرر نکنند.

نیویورک به خاطر همین ۳ اصل در دستان من بود. این رموز موفقیت من است. هر جاى دنیا زیره مى‌خواستند ۴۸ ساعت بعد من بالاى سرشان بودم و بعد هم به خاطر کیفیت دیگر ما را رها نمى‌کردند. بیشترین معاملاتم با تلفن است، تلفنى مى‌فروشم و آن وقت به بچه‌هایم که در این ساختمان خودم کار مى‌کنند مى‌گویم قراردادش را ببندند.

 

یک بار لس‌آنجلس بودم، نیمه‌شب و خواب‌آلود تاجرى از آلمان به من زنگ زد و ۲۰۰ تن پسته خرید. خواب‌آلود بودم و فروختم. صبح بیدار شدم و دیدم قیمت پسته ۵۰ هزار دلار فرق کرده است. اما نمى‌توانستم پسته فروخته شده را ندهم. صبح به آلمان پرواز کردم و به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته فروختم و حالا مى‌خواهم پسته بخرم. ۱۰۰ هزاردلار به او دادم و قرارداد تلفنى را کنسل کردم.

یک هفته بعدش را در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش رفتم و گفتم حالا آن پسته را باز مى‌فروشم و او با ۲۰۰هزار دلار تفاوت همان بار پسته را از من خرید و علاوه بر این که ضررم را جبران کردم ۱۰۰ هزار دلار هم سود کردم! این خوش‌قولى ‌اصل تجارت است. براحتى مى‌توانستم بگویم خواب بودم، فروختم. خب! قرارداد و امضایى که نداریم.

 

اما شهرت من در این است:‌ فروختى مال اوست، خریدى مال توست. من در تجارت خارجى اصول خودم را دارم. قبل از هر ملاقات درباره ویژگى‌هاى آن شهر یا علاقه‌مندى مالى طرف تجارى‌ام مطالعه مى‌کنم و واقعا عمیق مطالعه مى‌کنم و وقت مى‌گذارم و آن‌گاه این کاردر نتیجه ملاقات تجارى‌ام تاثیر مى‌گذارد و خوب هم تاثیر مى‌گذارد.

من از هیچ و صفر به همه چیز رسیدم و الان که به عقب‌ نگاه مى‌کنم مى‌بینم تلاش، توکل به خدا، درستکارى و مطالعه به من کمک کرد موفقیت امروز را داشته باشم.